آسمون دلدادگی | ||
|
جوانک گوشه ی خیابان نشسته بود و فریاد کمک سر می داد.
اصلاً به ظاهرش نمی خورد
که گدا باشد. یک جوان رشید ، زیبا و تمام عیار بود ،
ولی هر رهگذری که از کنارش رد می
شد ، پایش را می گرفت و با چنان لحن ملتمسانه ای می گفت:
« تو را به خدا، التماس می
کنم کمکم کنید. » که دل سنگ هم آب می شد.
اما او خودش را کنار کشید و گفت: خجالت بکش مردک حیا کن ،
واقعاً که آدم نمی دونه چی بگه ؟!
او انداخته بود و مرتب سرش را به نشانه ی تأسف تکان می داد.
به او بگذارند ، از کنارش رد می شدند و
او همچنان از ته دل التماس می کرد.
چند ثانیه به او نگاه کرد ، سپس به آرامی گفت: چی می خوای؟
دقایقی دخترک را در آغوش گرفت و به شدت گریست.
وقتی گریه کمی آرامش کرد ، گفت: نمی خوام.
جوان هم همین کار را کرد. وقتی سرش را پایین آورد ، دخترک آنجا نبود.
درپناه حق نظرات شما عزیزان:
سلام خیلی از وبلاگتون خوشم امد حتما به وبلاگ منم سر بزنید راستی منو با اسم پسر ایران حتما لینک کن خیلی دوست دارم با شما کار کنم دوست دارم یادت نره به من سر بزن .بای09369119722
پاسخ: پاسخ:سلام مرسی عزیزم سیده محجوب
![]() ساعت19:08---19 فروردين 1391
سلام
میدونی گاهی وقتا ما سرمون رو بالا میگیریم که خدا رو پیدا کنیم ولی دریغ که راه رو اشتباه میریم و سر به هوا میشیم تو خیابونای شلوغی که فرصت خدا جویی هر لحظه از کنارمون به ارامی رد میشه .چه خوبه که دلمون رو روبه اسون بگیریم و نگاهمون رو به اطراف خیره کنیم تا خدا رو همین رو زمین تو نزدیکترین فاصله از بودنمون پیدا کنیم . اگه پیداش کردیم اونوقته که با یک معامله کوچیک ولی خالصانه میتونی ثروتی بدست بیاری که اوجش به رامش ختم میشه .چیزی که هیچ ثروت مادی نمیتونه واست مهیا کنه . .. ایلیا یاشا
![]() ساعت14:40---18 فروردين 1391
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |